شهید امروز (۳۰ اسفند ماه)

سرباز شهید علی کرمی

سالگرد شهادت
۳۰ اسفند ۱۴۰۳ | ۰۵:۲۲ کد : ۲۵۴۰۴ اطلاعیه ها شهید امروز
تعداد بازدید:۳۴
سرباز شهید علی کرمی

نام و نام خانوادگی :‌ علی کرمی

 

نام پدر : علی اصغر

 

تاریخ تولد : 1349/06/15

 

سن : 21

 

تاریخ شهادت : 1370/12/30

 

محل شهادت : زاهدان

 

 

نحوه شهادت : درگیری با اشرار

 

مزار شهید : بهشت زهرای تهران قطعه 27 ردیف 93 شماره 8 مکرر

 

 

بخش هایی از دلنوشته ی این شهید عزیز:

من دوستان زیادی داشتم که در حال حاضر خیلی از آنها را از دست داده ام، از اینکه نتوانستم خودم را به قافله آنها برسانم همیشه افسوس می خورم، ولی این را نیز می دانم اگر به جای ناراحتی و پشیمانی بتوانم راهی را که رفتند، درست بیابم خیلی بهتر است، بله دوستانی بودند که هرکدامشان آمده بودند که راه درست زیستن را به ما بیاموزند. 

 

اینها کسانی بودند که من تا حدودی با زندگی آنها آشنا بودم و با بعضی از آنها مدتها همراه و همسفر بوده ام و خیلی خاطره های تلخ و شیرین از آنها برایم به یادگار باقی مانده است که در اینجا به گوشه ای از آنها که همیشه یاد بعضی از آنها باعث رنجش من می شود را ذکر می کنم.

 

یکی از روزهای گرم دو کوهه بود که من و محمد عامری و شهید محسن سلطانی در آنجا بودیم که شهید محسن، دوران سه ماه خدمتش به پایان رسیده بود ولی ما تازه رفته بودیم که شهید محسن سلطانی مرا صدا زد و گفت تا چند روز دیگر من می روم تهران و تو این دفعه یک چیزیت خواهد شد و در همین حال یک تکه کاغذ و یک خودکار به من داد و گفت که بنویس اگر شهید شدی مرا نیز آن دنیا شفاعت کنی. او هر چقدر سعی کرد که طوری مرا راضی به این کار کند نشد، ولی منظورم این بود که من حدود سه هفته بعد از آن مجروح شدم(در جبهه مهران) و به بیمارستان تهران منتقل شدم که شهید محسن همیشه بعد از پایان مدرسه اش به ملاقات من می آمد و الآن که آن روز را یاد می کنم، فکر می کنم یکی از بهترین روزهای من بود، چون همچون محسن ها را داشتم. بله یک روز آمد برای خداحافظی و چقدر تلخ بود آن روز و خاطره اش. محسن رفت و شهید شد، شهید تاریخ. ببخشید شهید روز و زنده تاریخ، یادش گرامی.

 

بعد از شهادت محسن حدود دو سال درمان من به طول انجامید و همه اش در این آرزو بودم که کی پایم خوب می شود تا بتوانم راه محسن را ادامه دهم و چه فکر بیهوده ای می کردم، چون فکر می کردم که راه او را باید در جبهه جنگ ادامه دهم ولی محسن دوست داشت من راه او را اول در خودسازی خود ادامه دهم و قسم می خورم اگر این راه را انتخاب می کردم زودتر به مقصد می رسیدم ولی بخاطر این اشتباه هنوز هم نتوانسته ام راه بیفتم تا به مقصد نزدیک شوم. بالاخره پایم کمی بهتر شد و دوباره قصد رفتن به جبهه را کرده و این بار با شهید حسین دهرویه و شهید سیامک صالحی راهی شدیم. آه که چقدر خوب بود آن رفتن و چقدر تلخ بود تنها برگشتن. بعد از مدتی هم حسین شهید شد و هم سیامک شهید شد، هم جعفری که آن روز که می رفتیم به بدرقه ما آمده بود، بعد از مدتی به جبهه رفت و شهید شد و چقدر تلخ، که وقتی می رفتیم میان شهید دهرویه و سیامک مرا در آغوش گرفت و در حالی که می گریست گفت: «‌خوشا به حالتان، کاش من هم می توانستم با شما بیایم » بعد از مدتی رفت و شهید شد.

 

وقتی که به گذشته خود می نگرم این نتیجه را می گیرم که خداوند چقدر مرا دوست داشت که ملائکه هایی را به شکل انسان فرستاد تا با من رفیق شده و به من درس زندگی یاد دهند.

 

شهدا ملائکه هایی بودند که ظهور کردند تا ما را با حقیقت آشنا کنند، در این بین بعضی ها آنها را شناخته و با آنها به پیش خدا برگشتند و بعضی مانند من نفهمیدیم و نشناختیم و جا ماندیم.

 

اینک ای شهداء، این ندای سوزناک دوستتان علی کرمی را بشنوید، اگر او را به عنوان دوست خود قبول دارید انشاءالله که همینطور است از خداوند برای من و دیگران (ما گنه کاران) طلب بخشش کنید چون کسی را نزدیک تر از شما به خداوند سبحان نمی شناسم. و از خداوند بخواهید که ما را نیز به جمع شما هرچه زودتر با دلی شاد و قلبی راضی و مطمئن همچنانکه رهبر شما و رهبر از دست رفته ما امام خمینی اینچنین بود بیاورد.

کلیدواژه‌ها: شهید شهید محسن محسن روز چقدر چقدر تلخ مرا جبهه شهادت سالگرد شهادت شهید امروز سرباز شهید سالگرد شهدای امروز سالگرد شهدای اسفند شهدای اسفند شهید علی کرمی جوان شهید شهدای امروز دلنوشته


نظر شما :